داستان های مثنوی به زبان عامیانه | داستان های مثنوی معنوی| حکایت های مثنوی و معنوی

داستان های مثنوی بزرگترین سختی ها | حکایت های مثنوی

شما می توانید داستان های مثنوی را هر روز در این بخش از سایت ویکی گردی مطالعه کنید

داستان های مثنوی
ویکی گردی:

اگر علاقه به خواندن داستان های جالب و خواندنی حکایت های مثنوی دارید، داستان بزرگترین سختی ها را که یکی از بهترین حکایت های مثنوی است را از دست ندهید. اگر به دنبال مطالعه روزانه هستید که هم از آن لذت ببرید و هم آن از خواندنش نکات ارزشمندی بیاموزید، بهتر است هر روز تنها چند دقیقه از زمان ارزشمند خود را به قسمت حکایت های مثنوی سایت ویکی گردی اختصاص دهید. داستان های مثنوی داستان های بسیار ارزشمند و خارق العاده ای هستند که درون آن ها پند ها واندرز های بی شمار نهفته است. ما هر روز یکی از حکایت های مثنوی را برای شما به انتشار می گذاریم و امیدواریم از خواندن آن ها نهایت لذت را ببرید.

بزرگترین سختی ها

روزی مردی دانا و هوشیار، حضرت عیسی(ع) را دید که از راهی می گذشت آهسته نزد او رفت و با احترام به عیسی (ع) گفت: «ای پیغمبر خدا! سؤالی مهم برایم پیش آمده، فقط شما می توانید به آن پاسخ دهید.»

حضرت عیسی(ع) ایستاد و به او گفت: «سؤالت را بپرس!»

مرد پرسید: «بزرگ ترین سختی که ممکن است در جهان برای انسان به وجود آید، چیست؟» حضرت عیسی (ع) لحظه ای چشمانش را بست، پس به آن مرد نگاه کرد و آنگاه گفت: «بزرگ ترین سختی برای انسان، خشم الهی است!»

گفتش: «ای جان! سخت تر، خشم خدا که از آن دوزخ، همی لرزد. چو مـا!» مرد تا این سخن را شنید، شگفت زده شده، آنگاه پرسید: «حالا چگونه می توان، از خشم خدا در امان ماند؟»

حضرت عیسی(ع) با لبخندی به او پاسخ داد: «اگر خشمگین شدی، خشم خود را فرو خورا بهترین راه برای دوری از خشم خدا، این است که عصبانی نشوی؛ اما زمانی که خشمگین شدی، سعی کن بر خود مسلط شوی. هرگاه عصبانیت را از خود دورکنی، آن وقت از عذاب الهی نیز در امان می مانی. اگر انسانی از فرد دیگری عصبانی شود و نتواند او را ببخشد، چگونه می تواند توقع داشته باشد تا خدا او را رحمت کند!» چه امیدستش، به رحمت، جز مگر باز گردد، زان صفت. آن بی هنر؟ تو چه دانی، کردن او را امتحان!

روزی یکی از منافقین که ایمان چندان محکمی نداشت، نزد حضرت علی(ع) رفت و به او گفت: «یا علی!... چند سؤال درباره خداشناسی دارم؛ آیا می توانم بپرسم؟» حضرت علی(ع) به او گفت: «بله، می توانی بپرسی.»

آن مرد گفت: «یاعلی! آیا تو می پذیری که خداوند حافظ همه بندگانش است.» حضرت علی(ع) پاسخ داد: «آری، وقتی کودکی به دنیا می آید تا زمانی که می میرد، خداوند بزرگ از او محافظت میکند و کاملاً بر اسرار او آگاه است.» مرد منافق نیشخندی زد و با طعنه گفت: «اکنون که این چنین است، خود را از پشت یام بلندی بر زمین بینداز! آنگاه به حفاظت خداوند اطمینانی تمام داشته باش. اگر این کار را بکنی، یقین من در ایمان تو به خدا افزون می شود.»

حضرت علی(ع) رویه آن منافق کرد و گفت: «خاموش باش ا... بیش از این به گناهان خود اضافه مکن!... تو در مقامی نیستی که بخواهی خدا را امتحان کنی!» آنکه از افراشت، سقف آسمان تو چه دانی، کردن، او را امتحان؟ «این خداوند است که هرگاه بخواهد، بنده ای را می آزماید؛ اما بندگان نمی تواخدا را امتحان کنند. تو در ایمان خود ضعیف هستی و با این سؤال، نه تنها ایمانت را به خدا افزون نکرده ای، بلکه بر لغزش های خود افزوده ای!»

 

آیا این خبر مفید بود؟
بر اساس رای ۳ نفر از بازدیدکنندگان

آخرین اخبار

ارسال نظر